قهرمان قصه یک بختک تازهکار به نام «بختکو» که به تازگی از آکادمی بختکها فارغالتحصیل شده، قرار است خود را برای اولین ماموریت سولیدن آدمیزاد آماده کند. بختکو که به سختی میتواند مراحل آماده سازی اعزام را پشت سر بگذارد، برای سولیدن "مملی" که یک آدم کفترباز و موتورباز است به دنیای آدمها پرتاب میشود. اما همه چیز به اینجا ختم نشده و مملی هنگام سولیده شدن از خواب پریده و دماغ بختکو را میگیرد. در دنیای بختکها قانونی وجود دارد که با گرفتن دماغ یک بختک توسط یک انسان، شهر بختکها که از دید انسانها ناپدید بوده، برای همیشه نمایان میشود.
اینک بختکو باید محل اختفای گنج شهر بختکها را به مملی لو بدهد تا بتواند دماغ خود را از مملی باز پس گیرد و شهر بختکها را از این خطر نجات دهد. این جا است که مملی و بختکو به ناچار با یکدیگر هممسیر شده و به شهر بختکها میروند و ماجرا از این جا شروع میشود.